آقا من یه ماه دیگه میرم کانادا! یعنی هنوز ایرانم. شاید بعدا حسرت همین یه چُس مدت زمان مونده تا رفتنم رو بخورم... بازم حسرت بخورم. اصلا نمیدونم من چرا حسرت میخورم اینقدر. همش تو نوستالوژی زندگی میکنم. خُل شدم. یعنی همیشه فکر میکنم که کاشکی میشد بشم همون بچه ۵ ساله که همه دنیاش یه عروسک تردلص بود :))
خلاصه خیلی اُسکُلم فکر کنم. این قضیه تمومی نداره هرجوری فکرشو بکنی. من استرس آینده رو ندارم خیلی فقط حسرت گذشته رو میخورم. باید سعی کنم تو لحظه باشم. چون واقعا تمومی نداره من مطمئنم وقتی ۳۰ سالم شه حسرت ۲۰ سالگیمو میخورم، وقتی ۴۰ سالم شه حسرت ۳۰ سالگیمو میخورم و ...
یه چیزی که هست اینه که من تجربه کردم توی این ۲ سال که من از ۲۰ سالگی به این ورم واقعا موفق بودم همین باعث میشه وقتی به گذشته ۲ سالم نگاه میکنم حس خوبی داشته باشم. یعنی جنس حسرته اون شکلی نیست و همین خیلی عالیه. من که در نهایت هر کاری کنم سنم میره بالا بنابراین باید اینقدر خوب همه چیزو بسازم که حسرته همین جنس رو همیشه داشته باشه...