یکی از خصائصی که در بین ایرانیان عموماً به شکل فضیلت در آمده است، این است که به هنگام پیشآمد اختلاف در روابط، رویهٔ سکوت را پیش بگیرند و اصطلاحاً «بیمحلی» کنند، گویی کسی که چنین میکند، از توانایی خارقالعادهای در تزکیهٔ نفس برخوردار است و کسی که مسیر گفتگو پیش میگیرد از عدم بلوغ اوست و دوست دارد ماجرا را کِش بدهد.
به محض آنکه فرصتی برای رودررو شدن پیش آید، اگر طرف ثالثی حضور داشته باشد، سعی میکند جلوی گفتگو را با یک صلوات (یا هر معادلی حتی غیرمذهبیاش) بگیرد و به خیال خودش قهرمانانه، قائله را خاتمه بخشد. اگر هم طرف ثالثی نباشد، احتمالاً به دلیل آنکه مدتی طولانی طرفین در سکوت بودهاند، در این مدت یکی یا هردوی آنها به ساخت و پرداخت فرضیاتی احتمالاً نامنطبق با واقعیت پرداختهاند که این نتیجهای جز عمیقتر کردن زخم و تبدیل سوءتفاهم به کینه ندارد. بنابراین این رویه نه تنها فرد را آمادهٔ حل اختلاف به هنگام پیشآمدن فرصتش نمیکند، بلکه فرد را در خطر بیان مطالبی احتمالاً برساخته قرار میدهد.
فرض کنید که فرد در ابتدای پیدا کردن ظنّی نسبت به دیگری، به طرح مشکل بپردازد و به تقابل به شخص واقعی برود نه تقابلی ذهنی با فردی خیالی که در جدلهای ذهنی هم همواره بازنده است و روزبهروز تبدیل به هیولایی بزرگتر میشود. در این صورت فرد مقابل شاید هنوز فقط یک مظنون باشد نه یک گناهکار و چه بسا ظنّ ما صرفاً از روی ضعف ادراک ما یا اشتباهی سهوی از او بوده و نه از روی بدتینتیاش، بلکه از روی عدم شناخت او یا لغزشی لحظهای.
پرسشگر ساکت نمیماند. کسی که سکوت میکند، در دنیای خیالی خود راحتتر است و از گفتگو میهراسد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر