۱۴۰۲ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

سکوت‌درمانی و ناپختگی

 یکی از خصائصی که در بین ایرانیان عموماً به شکل فضیلت در آمده است، این است که به هنگام پیش‌آمد اختلاف در روابط، رویهٔ سکوت را پیش بگیرند و اصطلاحاً «بی‌محلی» کنند، گویی کسی که چنین می‌کند، از توانایی خارق‌العاده‌ای در تزکیهٔ نفس برخوردار است و کسی که مسیر گفتگو پیش می‌گیرد از عدم بلوغ اوست و دوست دارد ماجرا را کِش بدهد.

به محض آنکه فرصتی برای رودررو شدن پیش آید، اگر طرف ثالثی حضور داشته باشد، سعی می‌کند جلوی گفتگو را با یک صلوات (یا هر معادلی حتی غیرمذهبی‌اش) بگیرد و به خیال خودش قهرمانانه، قائله را خاتمه بخشد. اگر هم طرف ثالثی نباشد، احتمالاً به دلیل آنکه مدتی طولانی طرفین در سکوت بوده‌اند، در این مدت یکی یا هردوی آن‌ها به ساخت و پرداخت فرضیاتی احتمالاً نامنطبق با واقعیت پرداخته‌اند که این نتیجه‌ای جز عمیق‌تر کردن زخم و تبدیل سوءتفاهم به کینه ندارد. بنابراین این رویه نه تنها فرد را آمادهٔ حل اختلاف به هنگام پیش‌آمدن فرصتش نمی‌کند، بلکه فرد را در خطر بیان مطالبی احتمالاً برساخته قرار می‌دهد.

فرض کنید که فرد در ابتدای پیدا کردن ظنّی نسبت به دیگری، به طرح مشکل بپردازد و به تقابل به شخص واقعی برود نه تقابلی ذهنی با فردی خیالی که در جدل‌های ذهنی هم همواره بازنده است و روزبه‌روز تبدیل به هیولایی بزرگ‌تر می‌شود. در این صورت فرد مقابل شاید هنوز فقط یک مظنون باشد نه یک گناه‌کار و چه بسا ظنّ ما صرفاً از روی ضعف ادراک ما یا اشتباهی سهوی از او بوده و نه از روی بدتینتی‌اش، بلکه از روی عدم شناخت او یا لغزشی لحظه‌ای.

نکوهیدن فردی که گفتگو را بر سکوت ارجح می‌بیند، نه تنها در روابط ایجاد اشکال می‌کند، بلکه به مهارت اندیشهٔ نقادانه او نیز آسیب می‌زند. چنانکه پیش‌تر گفتم، اگر در ذهن خود با مدلی تخیلی از فرد مقابل به ستیز برویم، از روی آن که اطلاعی از نیت او نداریم، دچار خطا خواهیم شد و از واقعیت فاصله خواهیم گرفت. حال آنکه این خلاف آن چیزی است که ما به آن اندیشهٔ نقادانه می‌گوییم، چرا که عاری از نشانه‌هایی برای پرسشگری است و فقط می‌خواهد خود را برتر از دیگری ببیند. در روابط میان انسان‌ها، ما در خلال گفتگو است که می‌توانیم به روایت دیدگاه خود و همچنین متقابلاً شنیدن روایات دیگری در جهت کشف حقیقت بپردازیم.


پرسش‌گر ساکت نمی‌ماند. کسی که سکوت می‌کند، در دنیای خیالی خود راحت‌تر است و از گفتگو می‌هراسد!

۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

من هنوز ایرانم

آقا من یه ماه دیگه می‌رم کانادا! یعنی هنوز ایرانم. شاید بعدا حسرت همین یه چُس مدت زمان مونده تا رفتنم رو بخورم... بازم حسرت بخورم. اصلا نمی‌دونم من چرا حسرت می‌خورم اینقدر. همش تو نوستالوژی زندگی می‌کنم. خُل شدم. یعنی همیشه فکر می‌کنم که کاشکی می‌شد بشم همون بچه ۵ ساله که همه دنیاش یه عروسک تردلص بود :))

خلاصه خیلی اُسکُلم فکر کنم. این قضیه تمومی نداره هرجوری فکرشو بکنی. من استرس آینده رو ندارم خیلی فقط حسرت گذشته رو می‌خورم. باید سعی کنم تو لحظه باشم. چون واقعا تمومی نداره من مطمئنم وقتی ۳۰ سالم شه حسرت ۲۰ سالگیمو می‌خورم، وقتی ۴۰ سالم شه حسرت ۳۰ سالگیمو می‌خورم و ...

یه چیزی که هست اینه که من تجربه کردم توی این ۲ سال که من از ۲۰ سالگی به این ورم واقعا موفق بودم همین باعث می‌شه وقتی به گذشته ۲ سالم نگاه می‌کنم حس خوبی داشته باشم. یعنی جنس حسرته اون شکلی نیست و همین خیلی عالیه. من که در نهایت هر کاری کنم سنم می‌ره بالا بنابراین باید اینقدر خوب همه چیزو بسازم که حسرته همین جنس رو همیشه داشته باشه...

بازگشت مایتابه

می‌دونم هیشکی اصلا نمی‌خونه این وبلاگو طبق مشاهداتم در analytics

بنابراین همینجوری واسه خودم می‌نویسم شاید با مُردن من این وبلاگم بمیره بدون اینکه کسی بخونتش.

بله آخه جالبه حرفی هم برا گفتن ندارم همینجوری دیدم این وبلاگو دوران کنکورم ساخته بودم و یهو دلم تنگ شد و حسرت و حسرت و ...

نه که چیزی رو از دست داده باشم. من خیلی خوشبخت بودم که فقط چیز میز به دست آوردم تو این مدت. تنها چیزی که از دست دادم ۱۷ سالگیمه. بعد از ۱۸ سالگی نمی‌دونم چه کوفتیه که عمر مثل برق و باد می‌گذره.

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

درود بر شما

سلام عرض می‌کنم خدمت حضّار محترم !!!


اینم وبلاگ ما ....

دلنوشته‌های ما را اینجا دنبال کنید (البته اگه دوست داشتید) !!
خب !! خداحافظ شما